در تزاحم خواسته ها، مردن را انتخاب کردم.
زمان که می گذره، بزرگتر که می شم.
مزه مرگ را می فهمم.
این مزه پوست از سر کلّه ی دنیای من می کنه.
تفکر و بینشم که پوست اندازی می کنه، چشمم سو می گیره.
قیافه ی دنیا رو واضح بدون هیچ ابهامی می بینم.
قابل اعتماد نیست.
اون روز چند تا کوچه اون طرف تر یه جوونی خوابیده، هر چی صداش کردند بیدار نشده.
ده سال از من کوچکتر!
فکر کردم من چه بخوام چه نخوام مردن همیشه حواسش به من هست!
منو انتخاب کرده!
قبل از اینکه دیر بشه، آپشن مرگ رو کلیک می کنم و
enter
صفحه ای باز می شه،
دنیای سیاه وسفید.
سخته ولی می ارزه. سختی اش برای ابهامشه. برای نگاهی که هنوز در دنیای مادی زنده است و نفسش بوی دنیا رو می ده.
یه پولی رو می ذارم کنار! این برای قرض الحسنه
رو رفتارم فکر می کنم، من با خانوادم باید بهتر از این رفتار کنم! رفتارم طلبگی نیست.
رو رفتارم با همکارام باید بیشتر دقت کنم! حالا شاید یه نقصی هم داشته باشه! من هم ناقصم، تحمل او با تحمل من یر به یر.
دیگه با احتیاط رو صندلی محل کار می شینم!
با خودم می گم! باورش نکنی آ.
یه روز قراره جونت رو بگیرند. این میز و اسم و جلسات و تعریف رفقا که اصلا تو نقشه نیست که بخوان از تو بگیرن.
من خیلی کتاب هامو دوست دارم، دفتر سررسید و جامدادی رو هم همین طور.
بالاخره که چی،! باید باور کرد این ها برای خوندنه نه برای دلبستن! برای آدم شدنه، برای اینکه آدرس رسیدن به خدا رو یک جوری از لابه لای این صفحات بیرون بکشیم.
حالا می خوای دکتر باش، سطح سه باش، سطح دو باش، یا سطح یک. فرقی نداره!
مردن رو انتخاب کردم چون، عقربه قبله نمای حیاتم رو به سوی قبله ای که غیر آن نیست تنظیم می کنه.
سخته ولی عاقبتش ان شاءالله سلامتی و شهادت است.
باید برای هم دعا کنیم.
التماس دعا
به قلم یک طلبه