طبق معمول جا نیست.
چادرم را جمع می کنم و می نشینم کف قطار ، اطرافم پر از خانم هایی که کف مترو نشستند، همه مشغول موبایل اند. واگن بانوانه ولی یک آقایی که به نظر فروشنده مترو است آمد کنارم نشست . بله حدسم درست بود. منتظره نوبتش بشه محصولاتش را تبلیغ کنه. آمد بلند بشه چشمش خورد به مامور قطار، به خانمی که موهای بافته مشکی رنگش نظر را جلب می کرد گفت جلوم وایسا مامور من را نبینه صبح ساعت ۱۰ وسیله هام را گرفتند به سختی در رفتم. سرک می کشید و گفت جون مادرت پیاده شو ، مامور که پیاده شد ، بلند شد و با صدایی که به صدای ناز و عشوه دار خانمانه تغییر کرد، از خمیر دندان متفاوت و درمانی که میفروخت تعریف می کرد. چون جرم گیریش خیعلی قویه باید هفته ای دو بار استفاده کنید. تا به میییینااااای دندووونتون آسییییب ب نزنه. کارتخوان هم هست. یه چیزایی هم انگلیسی میگه اونقدر به کیفیت حرف زدنش توجه می کنم دقیق نمی فهمم چی میگه . صدایی از ته واگن بلند شد خانم خوشگلا خانم های گل دسبند پابند دارم… . اغلب نه ولی خانم ها بدون روسری و با استایلی که به نظرم زشت هستند گاهی جلوی چشم های سر به زیرم خودنمایی می کنند. اینجایی که نشستم فقط پا و کفش می بینم. دخترانی که با اراده ایستادند فقط سوالم اینه جهت زندگیشون کجاست؟ کجا می روند؟ هدفشون ؟ دلم برای مسئولین فرهنگی کشورم می سوزه برای آن وقتی که باید جواب خدا را بدهند.
به قلم یک طلبه