گاهی از اوقات که دچار ناشکری می شم
مزه مزه کردن مولکول های اکسیژن به حس چشایی ریه، خیلی بی مزه می شه.
نگاه پشت پرده بی هویتی از منظر دیدن، ندیدن را تجربه می کنه.
ضربان قلبم بی برنامه خارج از مدار زندگی می زنه.
از حال می ترسم و از گذشته فرار می کنم، در ضمن از آینده نگرانم.
به قول یکی از رفقا دربدبختی پیچیده ای پیچیده می شی.
چقدرهم دلمون برای این رفیق تنگ شده.
نیاز به یه شوک دارم.
مطلبی روی صفحه سایت می آد بالا.
در این لحظه که نشستی کنار اطرافیان و راحت نفس می کشی
خیلی ها، تو این دنیا دارن نفس های آخر رو می کشن.
قلبم می زنه!
خون به رگ ها، پمپاژ می شه.
نگاهم بیدار
در بازار وجودی و روحانی ام قیمت نفس هام به شدت صعود می کنه.
من نفس می کشم
خدا دوستم داره
هنوز از من ناامید نیست
من خیلی ثروتمندم
خدا به من فرصت داده
خوشبختم
چون خوشبختی چیزی نیست جز فرصتی برای بهتر شدن.
به قلم یک طلبه