باران که می بارد
خاطرت جمع می شود که قرار بود تو هم گوشه کناری از همین لحظه های بارانی
چادر خلوت و تنهایی روی رنگ رخسار مبهم و لالت بگیری و
آرام و بی صدا بباری
آنقدر بی صدا که هیچ نقطه ای از لبخند زندگی اجتماعی ات را تحت الشعاع قرار ندهد
باران که نمی بارد
بیچاره قلبی که احوالش درهم است و
باران هم نمی بارد
آنقدر خالی از چاره که فاتحه لطفا
اصلا غمگینم مثل کسی که
بی اجازه آلبالوهایش را برداشته اند.
اصلا مثل پروانه ای که راه جنگل را گم کرده
سر از گدازه های آتش فشان در آورده
اصلا مثل کسی که غمگین است غمگینم ?
به قلم یک طلبه