نوبت پنجره هاست

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31


آمار
  • امروز: 3
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 35
  • 1 ماه قبل: 918
  • کل بازدیدها: 29445
 



گاهی قرار به رفتن که می شه
گلهای قالی هم برای ما آدم می شن
حرف میزنن و اگه آب و خاک و نور کافی هم باشه
حتی رشد می کنن
قرار به رفتن که میشه
در و دیوار خونه واجد حس همدردی میشه
صاف صاف زل میزنن تو چشات و می گن بگو می شنویم
قرار به رفتن که میشه
پدر و مادرت که حرف میزنن یه نسیمی از بهشت با کلامشون می آد و خستگی های ذهنتو می شوره و می بره
قرار به رفتن که میشه
قیافه خواهر و برادرات جز رویایی ترین منظره هایی هست که هر لحظه دوست داشتنی تر می شن
لبخند که می زنن از ذوق هر لحظه مردن رو می تونی تجربه کنی
قرار به رفتن که میشه کفش هات خیلی راحت پاهاتو تن می کنه
گاهی اوقات ماسازور هم داره
اونایی که چشم دیدنتو نداشتن باهات مهربون میشن
کینه ها ساز یکدلی می زنن
واحد سر وقت میرسه و تاکسی سریع گیر می آد
یادت می افته یه حضرت معصومه س و یه امام رضا ع هست که اگه غافل بشی یه روزی مثل یه رویایی دست نیافتنی میشه
وقت رفتن که میشه
می فهمی غربت و حس تنهایی یک وازه نیست بلکه حقیقت داره
وقت رفتن که میشه
معادله ای که تا این برحه از عمر نتونستی حلش کنی
روی مخت راه میره
که چرا آدما تا وقتی کنار هم هستند قدر هم و نمی دونن
به قول فروغ فرخزاد
مردم زنده کش مرده پرست

به قلم یک طلبه

موضوعات: نگاه نوشت  لینک ثابت
[دوشنبه 1394-09-02] [ 01:11:00 ب.ظ ]




سرانگشت نوشتنم با دکمه های کیبورد غریبی می کنه

دل نازک قلمم ناباورانه تاپ تاپ می کنه

خیلی وقته خودمو از لحظه های زندگی اینجوری دریغ کردم

پیامک های رفقا رو صفحه گوشی همراه شناورند

وقت دست نداد

فلانی زنگ زده بود و می گفت خیلی عوض شدی

به چه زبونی باید حالیش می کردم که همونم یه مقدار محرومتر

محروم از یک استکان چای با مادرم

محروم از خوابی که به بیداری سنجاق نشده باشه

محروم از جک و گفت و خند هایی که در چهاردیواری به اسم خونه  به وجود می آید

محروم از چهره های عزیزانی که یه وقتایی تصورم به دیدنشون قد نمی ده.

یه حالی بودم تو مایه های کم آوردن

باید یه بلایی سر خودم می آوردم

رفتم به آدرس یه مشت خاک

خاکی که می ترسیدم از دیدنشون حوصله ام لبریز بشه.

ولی نه این خاک حرف می زنه

این خاک درد دوا می کنه، گره وا می کنه

رفتم تا یاد بگیرم بودند نه هستند آدم هایی که اتفاقا ته ته لحظه های بیچارگی کم نمی یارن.

یاد گرفتم

برگشتم

الان هم محرومم

از زندگی که لحظه هاشو اینجوری از خودم دریغ کردم

منتها از پنجره هایی به منظره هایی سرک می کشم که خدا می داند چقدر قشنگ است.

نه و نه دقیقه است، دارم زندگی می کنم، زندگی از مدل خوبش، شاید سخت ولی خوبش

به یاد شما عزیزان هم هستم رفقایی که در جاده یک طرفه محبت و دوستی بدون هیچ ادعایی پیامک و تماس بی پاسخ ارسال کردید.

خوب باشید

ممنونم

از همه

سال نو مبارک باشه

به قلم یک طلبه

موضوعات: نگاه نوشت  لینک ثابت
[پنجشنبه 1393-01-21] [ 10:56:00 ب.ظ ]




لسانا مدعی ولی در عمل از شهادت طفره می رفت.

فلانی(خودش می دونه) رو صفحه شنوایی با واژه هایی جمله می ساخت و به احوال ناخوشش تحویل می داد که دکور شخصیتش نقش زمین می شد.

پرونده یک ماه گذشته به انضمام گریه های انباشته روی دلش رو از قفسه زندگی اش کشید بیرون!

روی همه صفحه ها یک بار هم شده اسمت رو نوشته بود.

تبسم شد

گفت: البته فلانی(خودش می دونه) در حق ما رفاقت کرد.

سلامتی رفقایی که برای ما نگرانند.

به وییییییییییییییییییییییییژژژژژژژژژژزه  فلانی(خودش می دونه)

این یک قانون قشنگه که عیب منو رفیق مسلمانم با مراعات احساس درونیم به من هدیه می ده.

به قلم یک طلبه

موضوعات: نگاه نوشت  لینک ثابت
[پنجشنبه 1392-09-14] [ 11:10:00 ب.ظ ]