نوبت پنجره هاست

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31


آمار
  • امروز: 1
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 35
  • 1 ماه قبل: 918
  • کل بازدیدها: 29445
 



اینجا صدا نیست بس که بیهوده ای، نورانیت به دست نقاش بیهودگی سایه روشن می خورد. نگاه بر سرزمین کورمال کورمال، سیر می کند.آنقدر بیهوده ای که کورمال کورمال دیدنت نیز به هدر می رود.

ذهن میان بودن و نبودن سرگردان است. ذره ذره وجود بوی مرگی از تبار بیهودگی می دهد.

در هدرستان آدم ها خجالتی اند، آنقدر خود را در این دنیا گم می کنند که خدا هم آنها را نبیند.

اینجا نظم بی نظمی است.سر به راه بودن یعنی سرگردانی، زندگی کاملا وارونه است. زمین حکم آسمان و آسمان حکمش زمین است.

پنجره ها رو به سوی ابهام گشوده می شود. چراغ روشنایی بخش خانه هایشان تردید است.

اینجا یک پیشه دارند و آن هدر رفتن است، برای پول کار نمی کنند.

سهراب از هیچستان چه خبر؟

می گویند در هیچستان، علف ها نماز می خوانند. گل سرخ صاحب سر است. به فواره هوش بشری چشم انداز دارید و دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است.

اینجا اعتقاد ما درد بی دردی است. پر از تردیدیم، راستی شنیدم در هیچستان نقاش دارید، ولی ما هدری ها فقط خیال پردازیم، البته بزرگان هدری، وگرنه عوام خیال هم نمی پردازند.

می گویند شما نان و پنیر و ریحان می خورید. ما اینجا فقط اوهام می خوریم.

شنیده ام مادرها را خیلی دوست دارید.

بی خیال سهراب، تا همین جا بمونه.

آخه هدری های خوب بد آموزند.

به قلم یک طلبه

موضوعات: نگاه نوشت  لینک ثابت
[سه شنبه 1392-05-15] [ 06:50:00 ب.ظ ]




بعضی ها نفس اند.

از این جور بعضی ها زیاد نه ولی دیدم

این بعضی ها زندگی رو به سمت حیات متحول می کنند

نگاه که می کنند تفکر و تعقل آدم رو می ریزن به هم، خدا هم طلوع می کنه

یک بار رفتم، یک بار که سه بار رفتم منتها یک بار دیدم، دیدن یکی از این بعضی ها

خیلی منو شناخت، جا خوردم، با حضورش تپش قلب حیاتم طبیعی تر می شد.

یکی  از این بعضی ها 5 سال منو برای همیشه تربیت کرد.

خودش که هیچ، یادش نفس بود، بهار بود، دل رو زنده می کرد.

تندیس فقط یک دونه ای از وجود بی خاصیتم می ساخت.

کار بلد بود، استادش می گفت فلانی در مسیر طلبگی سوخته.

درست می گفت.

خوب اینا نفس اند دیگه!!!!

هر جا هستند، زندگی شون سرشار از خدا

به قلم یک طلبه

موضوعات: نگاه نوشت  لینک ثابت
[یکشنبه 1392-05-13] [ 02:03:00 ب.ظ ]




تکبیر را تا بهشت زارهای پر طراوت الله اکبر در تار و پود نماز به سرانگشت کمال جویی نقش می زدم.

نسیمی آرام مملو از درخشش همنشینی با حضورت ای یگانه مهربان، حضورم را می شست و هستی ام را تا سجده های سرشار سبحان ربی

بالا می برد.

کنار سجاده ام، تمام می شدم. به حول و قوه هستی بخش دوباره سبز می شدم.

امان از دست تو!

اگر شکل وشمایل تو، از مسیر نور به رنگ بازارها، میان بر نمی زد و مرا از روی قنوتم شرمنده نمی کرد، آخر قصه داشت خوب تمام می شد.

آمدی به قلم موی فاصله، تصویر حیاتم خط خطی شد.پر و بال قنوتم شکست. تمام ذکر هایم رنگی شد.

خودم را هم نمی بینم، چه برسد به دیدن خدا!

س صدایت، ب بهانه ات، ح حس ات، ا ابهامت، ن نفس هایت.

همین طور اوهام از سر و روی افکار تا مساحت سجاده که سکوی پروازم بود آوار می شد.

ای عجبا!

 

کجایی اعلی، عظیم، ربنا؟

من از این رنگ ها می ترسم. از طلوع رنگین کمان هزار رنگ در دل آسمانم، دلگیر می شوم.

معراجم دوباره به غل و زنجیر رنگ ها وامانده است.

باید گریه سر داد،

امان از دست تو، اگر شکل و شمایل هزار چهره ات نیامده بود، آخر قصه خوب تمام می شد.

به قلم یک طلبه

موضوعات: نگاه نوشت  لینک ثابت
 [ 01:21:00 ب.ظ ]