“نسل سوخته”
از وقتی این هفتهی دفاع مقدستان شروع شده زندگیام را تلختر کردهاید…
تلویزیون و رادیو تازه یادشان افتاده شما هم هستید و مدام شما را نشان میدهد، مدام مصاحبه میکنید، مدام از نسل خود میگویید و وظیفهی نسل بعد، مدام شعار میدهید، مدام آن قیافههای مظلوم و معصومتان را به رخ ما میکشید، مدام حرفهایی میزنید که تک تک سلولهایم بسوزد، و بعد خاکسترش را خودتان به باد میدهید و باز حرفی دیگر میزنید و سوزی دیگر…
که چه؟؟؟؟؟
یک هفته است پوسترهایتان را به در و دیوار زدید که چه؟؟؟؟؟؟
یک هفته است در و دیوار شهر و هر اداره و هر مدرسهای را شلوغ کردهاید که چه شود؟؟؟؟
میخواهید چه چیز را ثابت کنید؟ که بهترید؟ که ما با شما فرق داریم؟ که ما هیچ غلطی نکردیم و شما جانتان را گرفتید کف دستتان؟ که ما فقط حرف مفت میزنیم؟؟؟ که عامل نیستیم؟؟؟؟ پز میدهید؟؟؟
تو فردای روز عروسیات رفتهای عملیات به «م.ن» چه؟ چرا مرا بازی میدهی؟؟؟ چرا در مصاحبهات مرا خطاب قرار میدهی؟؟؟؟ چرا به «م.ن» سرکوفت میزنی؟ مگر برای رفتن به عملیات از «م.ن» اجازه گرفتی که حالا داری از آن بالا با بغض نگاهم میکنی و از «م.ن» و نسل «م.ن» ناراحتی؟؟؟؟
به «م.ن» چه که همسرت برای مهر از تو مکه خواست و گفتی قبل از بردنش شهید میشوی و میماند گردنت و این مهر را قبول نکردی؟؟؟؟
به «م.ن» چه که وقتی بچهات به دنیا آمد تو شش روز بود که پر کشیده بودی؟؟؟؟
به «م.ن» چه که مادرت هنوز هم هر وقت دختر خوبی میبیند برای تو خواستگاریاش میکند و کیفش پر شده از عکس دختران و تو آن گوشه در گلستان خوابیدهای؟؟؟؟؟؟
به «م.ن» چه که تو فقط 14 سالت بوده است؟؟؟
به «م.ن» چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جرم «م.ن» چیست؟؟؟ چرا نباید کنار شما باشم؟ چرا باید از «م.ن» گذر کنید و بروید؟؟؟؟؟ چرا انقدر جایتان خالی است؟؟؟ چرا با اینکه ندیدمتان روزی هزار بار دلم برایتان تنگ میشود؟؟؟؟ چرا سینهام پر شده از شما؟؟؟؟ چرا هر وقت نگاهم به شما میافتد از آدمها و همنسلهای اطرافم خسته میشوم؟؟؟؟ چرا فکر میکنم که همرکابانم اگر مثل شما بودند عالم را فتح کرده بودیم؟؟؟؟؟
جرم «م.ن» چیست؟؟؟ اینکه دیرتر از شما به دنیا آمدهام؟؟؟؟ مقصر منم؟؟؟؟
این تقصیر همان خدای شماست که ما را گذاشت در تقویم سالی که دیگر همه چیز تمام شده بود…
این تقصیر همان خانمی است که شما نامش را روی سربندهایتان مینوشتید و یک به یک بال پروازتان را میداد…
این تقصیر همان آقایی است که دوست داشتید مانند او شهید شوید و مجوزش را امضاء میکرد…
تقصیر «م.ن» نیست…
سفره را جمع کردید و رفتید، به همین سادگی…
حالا خدای شما «م.ن» را گذاشتهاست در این نسل و مدام شما را به رخم میکشد، مدام از شما میگوید، مدام بین «م.ن» و شما تفاوت میگذارد؛ مدام ما را با هم مقایسه میکند…
شما خوب… شما گل… شما جهادی… شما مخلص… شما شهید… شما بهشت…
«م.ن»…
فقط هر روز دلم برایتان تنگ میشود… به خدا همین…
×××
همه را میشنوید، سرتان پایین است، یکیتان سرش را بالا میآورد و لبخند میزند، آرام جلو میآید و سرش را به گوشم نزدیک میکند…
میخواهی کسی حرفهایت را نشنود؟؟؟ به دنبال چه هستی؟؟؟ میخواهی سرکوفتم بزنی؟؟؟
آرام میگوید:
«ما هم فقط هر روز دلمان برای آدمهای نسل شما تنگ میشود… به خدا همین…»