نوبت پنجره هاست

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31


آمار
  • امروز: 6
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 35
  • 1 ماه قبل: 918
  • کل بازدیدها: 29445
 



جلوی در سفید رنگ با شیشه هایی مشجر که یکی درمیان سورمه ای و سبز بود مکث کردم، دسته کلید را از کیف شلوغ و درهم ریخته بیرون کشیدم. آخ…کیف پولم افتاد کف پیاده رو، زیپ پاکت پول خردها را قرار بود تعمیر کنم، فراموش کردم سکه های ۲۰۰ و ۵۰۰ تومانی پخش و پلا شد. جرینگ جرینگ برخورد کلیدهای دسته کلید با صدای خش خش برگ های پاییزی زیر پای عابری چادر به سر، سکوت کوچه را نوازشی کردند.

خم شدم سکه ها را یکی یکی جمع کردم، وای خدای من…همان سکه ۲۰ ریالی که ۲۰ سال پیش از دایی حمید عیدی گرفته بودم، خاطره ی سفره ی هفت سین مادربزرگ و بوی مرطوب بخار آب کتری روی چراغ علاالدین و طاقچه های وسط هال پذیرایی که هیچوقت نفهمیدم چطور معمار از وسط دیوار آن را بیرون کشیده ؟ با گل های سر سبزی که بیشتر از موجودات نباتی فهم و شعور داشتند شاید باور نکنید، حتی من خودم با چشمان خودم دیدم که به من لبخند زدند. 

مادربزرگ در حالی که کتری را خم کرد روی استکان کمر باریک،  صدام زد، سارا جان بیا مادر برات چای ریختم . گفتم آخ جون چه چایی خوشبو و خوشرنگی. مادربزرگ دوست داشت وقتی از چایی اش تعریف می کردم. می گفت: همه فامیل می گویند دخترم ..که چای دست من یه چیز دیگه است.

پریدم بغلش و بوسیدمش، لب هاش به لبخند کشیده ای که صورتش را پوشاند باز شد. :)

سکه را از روی زمین برداشتم و کلید را در قفل چرخاندم. از پله ها بالا رفتم. ?

به قلم یک طلبه

موضوعات: نگاه نوشت  لینک ثابت
[جمعه 1398-08-17] [ 09:39:00 ب.ظ ]




به قلم یک طلبه

 

 

 

 

موضوعات: نگاه نوشت  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-08-16] [ 10:23:00 ب.ظ ]




 شیرین زبانی می کنی

توام با نگاه معصومانه ات

نسیم که می وزد گوشه چادرت 

به دستان دلم حیات می دهد.

عطری فراگیر، فراتر از ذائقه ی من حیوانی

مرا دوره می کند.محاصره می کند.

تسلیم می کند.

چقدر خسته ای جانم!

و چقدر خستگی در برابر اراده ی علویت زبون و پست است.

گاهی گیسوانت به اشارتی درد را

مداوا می کند.

چقدر درد در مقابل قدم های پر آبله ات خالی از رتبه است.

گاهی به گونه ای کبود به عاشقان

لبخند می زنی.

چقدر شبیه آیات قرآن پر رمز و راز و بطن در بطن،"قسم به گونه ی کبود، آن هنگام که تبسم از رخسار عاشق ولایتش طلوع می کند”

تنها از دستگاه اهل بیت حسین علیه السلام بر می آید.دخترک و نازدانه ی سه ساله ای تکیه گاه مردان و زنان سی ساله و سیصد ساله باشد.

دستانت را به من بده، بلکه بگیری دستم را

زینب خردسال جاده ی عاشقانه ی معاد

رفتار و گفتارت، تمثیل فصاحت و بلاغت نهج البلاغه حضرت علی علیه السلام

تجسم خطبه ی زینب سلام الله علیها

دستانت را به من بده، بلکه بگیری دستم.

به قلم یک طلبه

موضوعات: نگاه نوشت  لینک ثابت
[سه شنبه 1398-06-19] [ 09:28:00 ب.ظ ]