دیروز دنبال مولایی بودم ، در غدیر خم ی که در مرکزیت منطقه قلبِ منتظرم در مقیاس نقشه ای که بر اصل دین و فطرت طراحی شده، منتظر بودم
می شنیدم قلب تپنده ی رویایی را که ابرهای غیبت را به دم مسیحایی خود هی می کرد.
من گرچه لباس رزمم هنوز چهل تکه بود و بوی تاریکی می داد. اما او صاحب گشایش تمام پنجره هایت.
پنجره هایی که شیشه هایش از جنس نفس کشیدن و چارچوبش از جنس رشد و رسیدن به ته ایستگاه است.
من گر چه لباس رزمم هنوز تکه تکه است و بوی دوزخ می دهد. اما او خود بهشت است که تمام پنجره ها به سوی او پرواز می کنند.
پنجرهایی که انعکاس شیشه هایش تصویر نگاهی است ودنیا را تا سرکوچه های مدینه برای تماشا می برد و می رساند.
پنجره هایی که لحن گویششان تفسیر لبخند سفر کرده ای از سرزمین نگاه های اسیر است.
دیروز دنبال مولایی بودم، در شهر خلوت کده خویشتنم، آنجا که غدیر خم است و دست آرزویم نقش آن را با قلبی منتظر و منتظر
و منتظر خلق کرده است.
من گرچه لباس رزمم هنوز جوانه نزده و بوی عدم می داد، اما او صاحب زمان تمام پنجره هاست، نه صاحب تمام عصر هاست، او صاحب تمام خلقت من است، نه من هنوز خوب نمی دانم مقام مولایی را که دیروز بر فراز قله های حیات سبز انسانی با بیعت کردم.
هنوز منتظرم، گرچه زمان چهره مرا به تیشه پیری می تراشد، هنوز منتظرم ، گرچه روزگار حنای سفید بر گیسوانم می نویسد، هنوز منتظرم، گرچه انتظار مرا از مرگ می ترساند.
مولای خوبم هرکجا هستی. هرکجا مرا می بینی. هرکجا مرا می شنوی.
من با تو هستم و هرکه تو بگویی.
چون شقی من خالفکم وسعد من اطاعکم
به وبلاگ قلب منتظرم سری بزن و پیامی بگذار. حیات خضر و ابدی زیر قدم های تو ست.
السلام علیک یا صاحب الزمان(عجل الله تعالی و فرجه الشریف)
به قلم یک طلبه