با قنوتم تا نزدیکی آسمان ها، پل می زنم!
و
با خیال نگاه تو تا لحظه های غربت فیروزه ای دلتنگی، سقوط می کنم.
صدای نگاهت را می شنوم.
واژه های اشک از شیوه سخن چشمانم لبریز می شود.
یادت طلوع می کند ، من تاریک می شود و غروب می کنم.
هنوز به یادمی!؟
هنوز برایم نگرانی!؟
فراموشت کرده بودم!
نه فراموشت نکردم، دنیا رهایم نمی کند.
راستی آمدم، ولی ندیدمت.
در جمکران نماز یاد تو را به رخ دنیا کشیدم.
تا کوه خضر را زیر آفتاب بی کسی پیاده رفتم.
قلبم بی تو می مرد و اشکم می خشکید.
باران لحظه های نا امیدی پس کجایی.؟
تمام مسیر را صدایت کردم!
یا اباصالح، یا اباصالح، اباصالح…
برای تنهای ات، غربتت، ناامید و بی کس گریه کردم.
ای پادشه خوبان از سفر طولانی برگرد، تا زین پس در سایه حضورت سپری شوم.
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
به قلم یک طلبه
از محبت شما دوستان عزیز تشکر می کنم