تکبیر را تا بهشت زارهای پر طراوت الله اکبر در تار و پود نماز به سرانگشت کمال جویی نقش می زدم.
نسیمی آرام مملو از درخشش همنشینی با حضورت ای یگانه مهربان، حضورم را می شست و هستی ام را تا سجده های سرشار سبحان ربی
بالا می برد.
کنار سجاده ام، تمام می شدم. به حول و قوه هستی بخش دوباره سبز می شدم.
امان از دست تو!
اگر شکل وشمایل تو، از مسیر نور به رنگ بازارها، میان بر نمی زد و مرا از روی قنوتم شرمنده نمی کرد، آخر قصه داشت خوب تمام می شد.
آمدی به قلم موی فاصله، تصویر حیاتم خط خطی شد.پر و بال قنوتم شکست. تمام ذکر هایم رنگی شد.
خودم را هم نمی بینم، چه برسد به دیدن خدا!
س صدایت، ب بهانه ات، ح حس ات، ا ابهامت، ن نفس هایت.
همین طور اوهام از سر و روی افکار تا مساحت سجاده که سکوی پروازم بود آوار می شد.
ای عجبا!
کجایی اعلی، عظیم، ربنا؟
من از این رنگ ها می ترسم. از طلوع رنگین کمان هزار رنگ در دل آسمانم، دلگیر می شوم.
معراجم دوباره به غل و زنجیر رنگ ها وامانده است.
باید گریه سر داد،
امان از دست تو، اگر شکل و شمایل هزار چهره ات نیامده بود، آخر قصه خوب تمام می شد.
به قلم یک طلبه