نوشتم، خط خطی شد
یه برگه دیگه!
نوشتم، خط خطی شد
یه برگه دیگه!
نوشتم، خط خطی شد
یه برگه دیگه!
مشغله کاری امروز که شنبه است، آخرین سوسوی شعله فانوس روزم را فوت کرد.
اعصابم خرد شده
چرا پیام ها ارسال نمی شه
دو هفته بیشتر فرصت نیست
برای کارگاه آمو… بیشتر »
آرشیو برای: "مرداد 1392"
پیام ها رو جواب ندادم، رد تماس پشت رد تماس
تا دو هفته تعطیل ام
دوباره متولد شدم به آغوش مادرم بازگشتم.
چقدر مادرم عوض شده
ای روزگار ...
این همه پیشونی
چرا مستقیم رو پیشونی مادر من چین و چروک نقاشی کردی
غزل گذر عمر رو گیسوی مادرم خوشنویسی کردی
سف… بیشتر »
از میدان جنگ می آم
برای خودم یه پا رزمنده شدم.
چند تایی تیر خوردم ولی زخمش کاری نیست.
داغی آفتاب جبهه بشره احساسم و می سوزونه.
ولی از جون سالمی که به در بردم دلم خیلی خنکه.
ماشه ی کلاش اراده را می چکوندم مستقیم وسط پیشونی تخیلی که تعقلم رو به چالش… بیشتر »
پیاده روی دست راست، پل پانزده خرداد را با سرانگشت قدم های عبور، مرور می کنم.
ده سال است با این پیاده رو سلام علیک دارم.
یه جورایی از آزاد راه آزادگی ام، به جاده جمکران حد واصل است.
نام جمکران که می آید، نگاه پیاده رو انعکاس آسمان فیروزه ای رنگ… بیشتر »
شنیدم برای پریدن به آسمان هوایی شدی؟
صدایم را بشنو.
من همان سوسوی فانوسم که زیر سایه ات حریف آفتابم.
وقتی هستی عقلم مثل تیک تاک ساعت بی نقص کار می کند.
زمین برایم آسمان است و آسمان محله خدا.
دست خودم نیست تو که هستی ولایت را نخوانده، می فهمم.
با… بیشتر »
بعضی ها شوک اند.
همین حوالی به رسم گذر
حالا با فراست یا غیر منتظره، که از پیاده رو اتفاق آشنایی عبور می کنیم.
و لحظه هامون زیر سایه تلاقی اندیشه، برای نخستین برخورد،
وجه مشترک می گیرند.
سایه من با سایه خیلی از این بعضی های انگشت شمار، همسایه می شو… بیشتر »
ای صبر یاری ام نما، در جاده ای که قدم هایم نیاز به استقامت دارد، بغض میهمان گلویم و دلتنگی همنشین قلبم و افسار سرکش اشک از میان دستان همت می گریزد.
روان گویی از چهار دیواری تنگ دوار وحشت کرده و رام اختیار نمی شود.
از تمام نیرویم مدد می گیرم، بلکه حوا… بیشتر »
اینجا بوی تعفن می دهد، اینجا صدا نیست بس که بیهوده ای، نورانیت به دست نقاش بیهودگی سایه روشن می خورد. نگاه بر سرزمین کورمال کورمال، سیر می کند.آنقدر بیهوده ای که کورمال کورمال دیدنت نیز به هدر می رود.
ذهن میان بودن و نبودن سرگردان است. ذره ذره وجود بوی… بیشتر »
بعضی ها نفس اند.
از این جور بعضی ها زیاد نه ولی دیدم
این بعضی ها زندگی رو به سمت حیات متحول می کنند
نگاه که می کنند تفکر و تعقل آدم رو می ریزن به هم، خدا هم طلوع می کنه
یک بار رفتم، یک بار که سه بار رفتم منتها یک بار دیدم، دیدن یکی از این بعضی ها
خ… بیشتر »
تکبیر را تا بهشت زارهای پر طراوت الله اکبر در تار و پود نماز به سرانگشت کمال جویی نقش می زدم.
نسیمی آرام مملو از درخشش همنشینی با حضورت ای یگانه مهربان، حضورم را می شست و هستی ام را تا سجده های سرشار سبحان ربی بالا می برد.
کنار سجاده ام، تمام می شدم.… بیشتر »